۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

قيصر و مسيح

ميلاد مسيح و شباب مسيحت


نـوشــته: ويــل دورانــت
(کتاب پنجم از جلد سوم تاريخ تمدن)

آیا عیسی وجود داشته است؟ آیا تاریخ زندگی بنیادگذار مسیحیت حاصل غم و اندوه، تخیل و امید مردم بوده است اسطوره‌ای مانند افسانه‌های كریشنا، اوزیریس، آتیس، آدونیس، دیونوسوس، و میترا (مهر)؟ در اوایل قرن هجدهم، در محفل بالینگبروك بحثی محرمانه دربارهٔ امكان عدم وجود عیسی انجام گرفت بحثی كه حتی ولتر از آن جا خورد. ولنی نیز همین تردید را در اثر خویش به نام ویرانه‌های امپراطوری به سال ١٧٩١ ابراز داشت. ناپلئون به هنگام ملاقاتش با نویسنده محقق آلمانی ویلانت در سال ١٨٠٨، چیزی از او دربارهٔ سیاست و جنگ نپرسید، بلكه از او پرسید كه آیا به تاریخی بودن عیسی معتقد است یا نه؟

یكی از عمده‌ترین اشتغالات اندیشهٔ نوین "نقد عالی" "كتاب مقدس" - حملهٔ اوج گیرنده‌ای به اصالت و حقانیت - آن بوده است، كه به نوبه خود با كوشش قهرمانانه‌ای برای نجات شالودهٔ تاریخی ایمان مسیحی رو در رو شده است. نتایج این برخورد ممكن است به اندازهٔ خود مسیحیت انقلابی باشد. نخستین درگیری در این جنگ دویست ساله از سوی هرمان رایماروس، استاد زبانهای شرقی در هامبورگ، در سكوت و خاموشی آغاز شد. وی به هنگام مرگش در سال ١٧۶٨، دستنویسی ١۴٠٠ صفحه‌ای دربارهٔ زندگی مسیح از خود به جای گذاشت كه از سر احتیاط آن را به چاپ نسپرده بود. سال بعد گوتهولد لسینگ، با وجود اعتراضات دوستانش، قطعاتی از آن را تحت عنوان قطعات ولفنبوتل منتشر ساخت. رایماروس استدلال می‌كرد كه نمی‌توان عیسی را به عنوان بنیادگذار مسیحیت در نظر گرفت و درك كرد، بلكه باید او را چهرهٔ نهایی و متفوق استكاتولوژی (آخرتشناسی) رازورانهٔ یهودیان دانست. به عبارت دیگر، مسیح در فكر ایجاد دین جدیدی نبوده است بلكه می‌خواست مردم را برای انهدام حتمی‌الوقوع جهان و برای واپسین داوری همهٔ نفوس آماده سازد. به سال ١٧٩۶، هردر تفاوت ظاهراً سازش‌ناپذیر میان مسیح موصوف در "انجیل متی، مرقس، و لوقا" را با مسیح موصوف در "انجیل یوحنا" خاطر نشان كرد. در سال ١٨٢٨، هاینریش پاولوس ضمن خلاصه‌ای كه از زندگی مسیح در ١١٩٢ صفحه نگاشت، تفسیری عقلایی برای معجزات در نظر گرفت به عبارت دیگر وقوع معجزات را پذیرفت، اما آنها را به علل و قدرتهای طبیعی نسبت داد. داوید شتراوس در اثری دورانساز به نام "زندگی عیسی" (١٨٣۵-١٨٣۶) انتخاب این حد وسط (امر بین امرین) را رد كرد؛ به عقیدهٔ او عناصر فوق طبیعی انجیلها می‌بایست جزو اسطوره‌ها محسوب شود، و زندگی حقیقی مسیح بدون استفاده از این عناصر به هر شكل بازسازی شود. اثر پرحجم شتراوس برای یك نسل انتقاد از كتاب مقدس را مركز ثقل اندیشة آلمانی قرار داد. در همان سال فردیناند كریستیان باور به رساله‌های پولس حواری تاخت، و همهٔ رساله‌ها، جز رساله‌های مكتوب به قرنتیان، غلاطیان، و رومیان، را مجعول دانست. در سال ١٨۴٠، برونو باوئر دست به نگاشتن یك سلسله آثار جدلی شورانگیز زد تا نشان دهد كه عیسی اسطوره‌ای بیش نیست، و شكل تشخص یافتهٔ كیشی است كه در قرن دوم از درهم آمیختن الاهیات یهودی، یونانی، و رومی پیدا شده است. در سال ١٨۶٣، "زندگی عیسی" به قلم ارنست رنان بسیاری را با شیوهٔ عقلاییش به وحشت انداخت، و بسیاری را نیز با نثر زیبایش مجذوب كرد؛ این كتاب نتایج منتقدان آلمانی را یكجا گرد می‌آورد، و مسئلة انجلیها را پیش روی كل جهان فرهیخته قرار می‌داد. مكتب فرانسوی در این زمینه در پایان قرن نوزدهم با آبه لوازی به اوج خود رسید. وی متن "عهد جدید" را موضوع چنان تجزیه و تحلیل شدید و دقیقی قرار داد كه كلیسای كاتولیك لازم دانست او و برخی دیگر از "متجددان" را تكفیر كند. در این ضمن مكتب هلندی، متشكل از پیرسون، نابر، وماتاس، با انكار وجود تاریخی عیسی، آن هم با ارائهٔ تفصیلی مدارك، این جنبش را به منتها درجهٔ خود رسانید. در آلمان آرتور دروز توضیح قطعی این نتیجة منفی را عرضه كرد؛ در انگلستان و.ب. سمیث وج.م. رابرتسن بر چنین انكاری حجت می‌آوردند. نتیجة دو قرن بحث و گفتگو ظاهراً نابودی مسیح بود.

چه مدركی برای اثبات وجود مسیح هست؟ نخستین مرجع غیر مسیحی در این مورد كتاب روزگار باستان یهودیان یوسفوس (٩٣ میلادی؟) است:

در آن زمان عیسی نامی می‌زیست كه انسانی مقدس بود، اگر بتوان اساساً انسانش نامید، زیرا كارهای شگفت می‌كرد و به مردم تعلیم می‌داد و حقیقت را شادمانه در می‌یافت. بسیاری از یهودیان و یونانیان پیرو او بودند. این شخص مسیح بود.

آن هم از سوی یك یهودی كه همیشه در اندیشه جلب نظر رومیان یا یهودیان است كه هر دوشان در آن زمان با مسیحیت مبارزه می‌كردند سطور مزبور را مجعول جلوه می‌دهد، و دانشوران مسیحی این متن را تقریباً با اطمینان كافی الحاقی می‌دانند. در تلمود اشاره‌هایی به «یشوعای ناصری» می‌شود، ولی تاریخشان مؤخرتر از آن است كه بتوان آنها را چیزی جز انعكاسات مخالف اندیشة مسیحی دانست. قدیمترین ذكری كه از عیسی در ادبیات مشركان می‌شود، در نوشته‌های پلینی كهین و در نامه‌ای است كه تخمیناً به تاریخ ١١٠ می‌باشد. در این نامه از ترایانوس سؤال می‌شود كه با مسیحیان چگونه باید رفتار كرد. پنج سال بعد از آن تاسیت شكنجه و آزار مسیحیان را در روم در زمان نرون شرح می‌دهد و آنان را چنین معرفی می‌كند كه پیش از سال ۶۴ پیروانی در سراسر امپراطوری داشته‌اند. این متن به اندازه‌ای از لحاظ سبك و نیرو و تعصب مطابق شیوهٔ تاسیت است كه از همهٔ منقدان كتاب مقدس فقط در دروز منكر اصالت آن شده است. سوئتونیوس در حدود سال ١٢۵ از همین شكنجه و آزار یاد می‌كند و می‌گوید كه در حدود سال ۵٢ كلاودیوس "یهودیان تحریك شده توسط مسیح را، كه سبب بی نظمیهای عمومی بودند"، تبعید كرد. این عبارت با مندرجات كتاب اعمال رسولان كه در آن به فرمانی از جانب كلاودیوس به این مضمون كه «یهودیان باید روم را ترك گویند» اشاره می‌شود مطابقت دارد. این سوابق بیشتر دال بر وجود مسیحیان است تا دال بر وجود مسیح؛ ولی اگر به وجود مسیح قائل نباشیم، باید به این فرضیهٔ غیر متحمل برگردیم كه عیسی در طی زندگانی یك نسل اختراع شده است. به علاوه، باید فرض كرد كه جماعت مسیحی روم چند سال پیش از ۵٢ میلادی به وجود آمده بود كه مورد توجه یكی از فرمانهای امپراطور قرار گرفته است. در اواسط قرن اول میلادی، مشركی به نام تالوس در قطعه‌ای كه یولیوس آفریكانوس آن را حفظ كرده است، مدعی بود ظلماتی كه می‌گفتند با مرگ عیسی همراه بوده، پدیده‌ای كاملا طبیعی و تصادف صرف بوده است. در این استدلال وجود مسیح مسلم فرض شده است. انكار وجود او ظاهراً هیچ گاه از طرف سرسخت‌ترین مشركان یا یهودیانی كه با مسیحیت نوزاد مخالف بودند، بیان نشده است.

نخستین مدارك مسیحی دال بر وجود مسیح رساله‌های منتسب به پولس حواری است. بعضی از این رساله‌ها شاید به قلم او نباشند، ولی بیشتر آنها مقدم بر سال ۶۴ هستند و تقریباً همه آنها را اصیل می‌دانند. هیچ كس دربارهٔ وجود پولس و ملاقاتهایش با پطرس، یعقوب، و یوحنا شك نمی‌كند؛ و خود پولس با رشك و حسرت تصدیق می‌كند كه این سه تن در حیات جسمانی حضرت عیسی با او آشنا شده‌اند. در رساله‌های معتبر پولس، چندین‌بار به آخرین شام و به مصلوب شدن عیسی اشاره می‌شود.

در مورد انجیلها مسئله به این سادگی نیست. چهار انجیلی كه به دست ما رسیده است بازمانده‌های انجیلهای بسیار بیشتری هستند كه در دو قرن اول میلادی میان مسیحیان رواج داشته است. كلمهٔ انگلیسی gospel (به انگلیسی باستان، godspel = بشارت) برگردان واژهٔ یونانی، euangelion نخستین كلمهٔ انجیل مرقس و به معنی «بشارت، خبر خوش »، است یعنی مسیح آمده است و ملكوت خداوند در دسترس است. انجیل مرقس، متی و لوقا «اناجیل نظیر» هستند. محتوا و شرحهای آنها را ممكن است در سه ستون موازی قرار داد و با هم به آنها نظر افكند. اصل آنها به زبان یونانی عامیانه "كوینه" نوشته شده است و، از لحاظ دستور زبان یا از جهت ادبی، نمونه‌های كاملی نیستند. با این وصف، سبك سادهٔ قوی و صریحشان، نیروی زندهٔ صحنه‌ها و امثالشان، عمق احساس، و جذابیت ژرف داستانهایی كه روایت می‌كنند، حتی به متن اصلی ناسفتة آنها لطف بی‌نظیری می‌دهد لطفی كه در ترجمهٔ انگلیسی نادقیق ولی شاهانه‌ای كه برای جیمز پادشاه انگلستان انجام شد، برای خوانندگان انگلیسی زبان به مراتب افزایش یافت.

قدیمترین نسخه‌های خطی محفوظ ماندهٔ اناجیل، مربوط به قرن سوم است. خود نسخه‌های اصلی ظاهراً بین سالهای ۶٠ و ١٢٠ میلادی نوشته شده‌اند. بنابر این مدت دو قرن در معرض اشتباهات استنساخ، و تغییرات احتمالی برای وفق دادن متن با نظرات یا نیات و اصول خداشناسی فرقه یا دورهٔ ناسخ بوده است. نویسندگان مسیحی پیش از سال ١٠٠ میلادی نقل قولهایی از "عهد قدیم" می‌آورند ولی هرگز نقل قولی از "عهد جدید" نمی‌كنند. پیش از سال ١۵٠ یگانه ذكری كه از یك انجیل مسیحی می‌شود در آثار پاپیاس است كه، در حدود سال ١٣۵، از "یوحنای مهین" نامی روایت می‌كند كه گفته است مرقس انجیل خود را از روی خاطراتی كه پطرس حواری برایش نقل می‌كرد تنظیم كرده است. پاپیاس می‌افزاید: «متی "لوگیا" را به زبان عبری استنساخ كرد» و مراد از "لوگیا" ظاهراً مجموعه‌ای به زبان آرامی از گفته‌های مسیح است. احتمالا پولس چنین مدركی در دست داشته، زیرا اگرچه از هیچ یك از انجیلها ذكری نمی‌كند ولی بعضاً نقل قولهایی از زبان شخص عیسی می‌آورد. منتقدان عموماً در دادن تقدم به "انجیل مرقس"، و تعیین تاریخی در حدود ۶۵-٧٠ میلادی برای آن همداستانند. در "انجیل مرقس" غالباً مطلب واحدی به چند صورت تكرار می‌شود؛ از این رو تصور می‌رود كه مبنای آن "لوگیا" و یك روایت دیگر، احتمالا تألیف اصلی خود مرقس، باشد. "انجیل مرقس"، به همین صورتی كه در دست ماست، ظاهراً در حیات چند تن از حواریون، یا شاگردان بلافصل آنها، موجود بوده است. پس محتمل به نظر نمی‌رسد كه با خاطرات و تفسیرات این حواریون از مسیح اختلاف اساسی داشته باشد. با این حساب می‌توان با آلبرت شوایتسر، كه دانشمندی است صائب و نامور، هماواز بود كه قسمت اصلی "انجیل مرقس" متضمن "تاریخ اصیل" است.

در سنت ارتدوكسی تقدم را به "انجیل متی" می‌دهند. ایرنایوس متذكر می‌شود كه اصل آن به "عبری" یعنی به زبان آرامی بوده است؛ ولی آنچه به دست ما رسیده فقط به زبان یونانی بوده است. از آنجا كه "انجیل متی" در شكل موجودش استنساخی از "انجیل مرقس"، و احتمالا نیز "لوگیا" است، منقدان بیشتر آن را منتسب به یكی از شاگردان متی می‌دانند تا به خود او. مع هذا حتی شكاكترین محققان نیز تاریخ تنظیم آن را دیرتر از حدود سالهای ٨۵-٩٠ نمی‌دانند. چون منظور متی گروانیدن یهودیان است، بیشتر از انجیل نویسان دیگر، روی معجزات منتسب به حضرت عیسی تكیه می‌كند، و به گونه‌ای مشكوك مشتاق است ثابت كند كه بسیاری از پیشگوییهای "عهد قدیم" در وجود مسیح تحقق یافته است. با این وصف، "انجیل متی" مهیج‌ترین انجیلهای چهارگانه است و باید آن را در عداد شاهكارهای ناشناختهٔ ادبیات جهان جای داد.

"انجیل لوقا"، كه عموماً تاریخ آن را به دههٔ پایانی قرن اول نسبت می‌دهند، در صدد است كه شرحهای سابق را دربارهٔ عیسی با یكدیگر هماهنگ كند و سازش دهد، و هدفش گروانیدن یهودیان نیست بلكه گروانیدن مشركان است. احتمال قوی می‌رود كه خود لوقا اصلا مشرك، دوست پولس، و نویسندهٔ "اعمال رسولان" بوده است. او نیز مانند متی خیلی از مرقس اقتباس می‌كند. از ۶۶١ آیهٔ متنی كه از مرقس به ما رسیده، بیش از ۶٠٠ آیه در "انجیل متی"، و ٣۵٠ آیه، در "انجیل لوقا"، غالباً كلمه به كلمه نقل شده است. بسیاری از قسمتهای "انجیل لوقا" كه در "انجیل مرقس" نیست معادلهای تقریباً كلمه به كلمهٔ "انجيل متی" است. ظاهراً لوقا آنها را از متی اقتباس كرده است، یا اینكه لوقا و متی، هر دو، آنها را از منبع مشتركی گرفته‌اند كه فعلا در دست نیست. لوقا اقتباسهای صریحش را تا اندازه‌ای با مهارت ادبی مرتب می‌سازد. رنان انجیل او را زیباترین كتابی می‌دانست كه نوشته شده است.

"انجیل چهارم" مدعی این نیست كه شرح حال حضرت عیسی است. این انجیل مسیح را از لحاظ خداشناسی به عنوان "لوگوس" (كلمه)، خداوند آفریدگار جهان، و رهانندهٔ بشر معرفی می‌كند. با اناجیل نظیر در بسیاری از جزئیات و همچنین در توصیف كلی مسیح مغایرت دارد. جنبة نیمه گنوسی این انجیل، و تأكیدش بر افكار مابعدالطبیعه، بسیاری از دانشوران مسیحی را به تردید در اینكه مصنف آن یوحنای حورای بوده، كشانده است. مع ذلك از تجربه لااقل چنین برمی‌آید كه یك روایت كهن را نباید ناسنجیده رد كرد؛ زیرا نیاكان ما همه احمق نبوده‌اند. مطالعات جدید تاریخ تنظیم انجیل چهارم را به حدود اواخر قرن اول میلادی تخمین می‌زنند. احتمالا سنت در نسبت دادن "رساله‌های یوحنا" به همین مصنف بر حق بوده است؛ هر دو همان مضامین را با همان سبك بیان می‌كنند.

خلاصه، واضح است كه میان یك انجیل با انجیل دیگر تناقضات فراوان وجود دارد و در هر چهار انجیل اطلاعات تاریخي مبهم، شباهتهای سوءظن‌آمیز با افسانه‌های خدایان مشركان، حوادث ساختگی برای اثبات تحقق یافتن احتمالا به منظور مبنای تاریخی دادن به آیین یا مراسم بعدی كلیسا موجود است. انجیل نویسان با سیسرون، سالوستیوس، و تاسیت در این نظر كه تاریخ حامل نظرات اخلاقی است، همداستان بوده اند. این فرض نیز بیجا نیست كه گفتگوها و گفتارهایی كه در انجیلها نقل شده از ضعف حافظهٔ اشخاص بیسواد، و اشتباهات و حك و اصلاحهای ناسخان لطمه دیده است.

با تمام این تفاصیل، آنچه می‌ماند خود قابل توجه است. تناقضات مربوط به جزئیات است و به اصل موضوع ارتباطی ندارد. انجیلهای نظیر در مطالب اساسی به طور قابل ملاحظه‌ای با هم مطابقت دارند و تصویر یكدستی از مسیح به خواننده می دهند. "نقد عالی" از بس بر اثر اكتشافاتش ذوق زده شده بود، چنان معیارهای سختي برای آزمایش اصالت در مورد عهد جدید به كار برد كه بسیاری از اشخاص قدیم و واقعی، مانند حمورابی، داوود، سقراط، را جزو افسانه‌ها قلمداد كرد. علی رغم همهٔ پیشداوریها و پیش فرضهای الاهیاتیشان، انجیل نویسان حوادثی را نقل می‌كنند كه اگر جاعل صرف بودند آنها را مسكوت می‌گذاشتند مثلا رقابت حواریون برای احراز مقامات عالی در ملكوت، فرار آنان پس از دستگیری حضرت عیسی، انكار پطرس، ناتوانی مسیح از معجزه كردن در جلیل، اشارهٔ بعضی از مستمعان به امكان دیوانه بودن او، عدم اطمینان نخستین خود او به رسالتش، اقرار او به جهل خود دربارهٔ آینده، لحظات تلخكامیش، و فریاد نومیدانه‌اش روی صلیب. پس از خواندن شرح این صحنه‌ها دیگر كسی نمی‌تواند در واقعی بودن شخصیت پشت آنها تردید كند. اینكه تعدادی افراد ساده در طی یك نسل توانسته باشند شخصیتی چنین نیرومند و جذاب، اخلاقی چنین عالی، و رؤیایی این اندازه الهامبخش از برادری بشر بپرورانند، معجزه‌ای است كه از هر یك از معجزات مذكور در انجیلها باورنكردنی تر است. پس از دو قرن "نقد عالی"، خطوط زندگی، شخصیت، و تعلیمات مسیح همچنان روشن و معقول است، و جذابترین شخصیت را در تاریخ انسان غربی تشكیل می‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست: