
اثـــر: دکتر بزرگمهر وزیری
نمائی از طاق بستان در کرمانشاه . در بخش بالائی تصویر خسرپرویز در میانه دیده میشود. در بخش زیرین، خسرپرویز سوار بر اسب و با زره و سپر و نیزه نشان داده شده است.
اواخر دوران شاهنشاهی ساسانی از بسیاری جهات قابل توجه است. جامعۀ ایرانی در آن زمان به راستی آکنده از تضادها و چالشهای بزرگ بود. ثروت و قدرت بیکران امپراتوری از یک سو مایۀ آزمندی و حسادت کشورهای همسایه بود و از سوی دیگر اختلاف طبقاتی بسیار شدید در درون جامعۀ ایرانی، نفوذ و قدرت بیحساب موبدان زرتشتی و حضور مکتبهای گوناگون فلسفی و باورهای دینی دیگر که خواهان دگرگون کردن جامعۀ به شدت طبقاتی و متعصب ایران بود، جامعۀ ایرانی را از درون شکننده کرده بود. ولی هرگونه دگرگونی و نوآوری که نفوذ موبدان و اربابان بزرگ را تهدید میکرد. با خشونت بسیار سرکوب میشد و برای دستیابی به این منظور، موبدان و مالکان بزرگ حتی از به چالش کشیدن قدرت شاهنشاه نیز خودداری نمیکردند. زد و بندهای درباری و فساد فزایندۀ درون دربار و دستگاه اشرافی همه و همه نشانههای یک امپراتوری بزرگ و بیمار بود.
واقعیت این است که شماری از پادشاهان ساسانی همچون یزدگرد یکم و قباد به لزوم انجام اصلاحات بنیادی در جامعۀ ایرانی پی برده بودند ولی نفوذ بیش از اندارۀ مالکان بزرک و همچنین موبدان و هیربدان که خود نیز در شمار مالکان بزرگ بودند مانع از انجام این اصلاحات میشد. و سرانجام نیز همین کارشکنیها زمینۀ تاریخی برای شکست ایرانیان از عربها را فراهم کرد.
هرمزد چهارم فرزند انوشیروان و پدر خسروپرویز به مسیحیان نسطوری توجه ویژهای داشت و گویا این سبب شده بود تا موبدان و هیربدان زرتشتی از وی برنجند. نزدیکی روابط هرمزد چهارم با مسیحیان تا آنجا پیش رفت که وی در سال ۵٨۵ میلادی اجازه داد تا شورای اسقفهای مسیحی در ایران برگزار شود و از این روست که پذیرۀ پایانی این شورا از هرمزد چهارم به عنوان شاهنشاهی نیکوکار، پیروزمند، آشتیپذیر و انسان دوست نام میبرد. شاید ماجرای زهردادن به موبدان موبد که در شاهنامه آمده و در زیر به آن اشاره خواهیم کرد، نشانۀ ترس هرمزد از نفوذ فزاینده روحانیون زرتشتی بوده است.
در شاهنامه آمده است که هرمزد نسبت به موبدان موبد بدگمان میشود و از این رو تصمیم میگیرد تا با خوراندن زهر او را از میان بردارد. چون موبدان موبد به پیشگاه هرمزد بار مییابد، هرمزد او را مورد محبت قرار میدهد و میگوید تا از خوراکی که فرهم است، بخورد. موبد که نسبت به شاه بدگمان است، بهانه میآورد که سیر است و خوراک خورده است. هرمزد پافشاری کرده و با دست خود لقمهای گرفته و میگوید دلم را نشکن و این لقمه را بخور.
نــگه کــرد مــوبــــد، بــدان بنــگریــد
بــــدان بــیــــگــمان دل پــــــاک اوی
که زهر اســت بر کاســه تریاک اوی
چــو هــرمــز نگه کرد لــب را ببست
بــدان کاســۀ زهــر یــازیــد دســت
بدان سان که شاهان نوازش کنند
بدان بندگان نیز نازش کنند
چو یازید دست گرامی به خوان
از آن کاسه برداشت ، مغز استخوان
به موبد چنین گفت کای پاک مغز
تو را کردم این لقمۀ خوب و نغز
دهان باز کن تا خوری زین خورش
ازین پس چنین بایدت پرورش
بدو گفت موبد، به جان و سرت
که جاوید بادا سر و افسرت
کزین نوشه خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدم، نیافزائیم
بدو گفت هرمز، به خورشید و ماه
به پاکی روان جهاندار شاه
که بستانی این نوشه زانگشت من
بدین آرزو نشکنی پشت من
بدو گفت موبد که فرمان شاه
بیامد، نماند مرا رای و راه
موبدان موبد در مییابد که چارهای جز خوردن خوراک ندارد، در حالی که میداند هرمزد در صدد زهر دادن به اوست. پس خوراک را میخورد و با تن زار و پیچان به خانه میرود و پادزهر میخواهد. از سوی دیگر هرمزد، کسی را میفرستد تا از اثر زهر در موبد اطمینان یابد. موبد که فرستاده را میبیند، اشک از دیدگانش روان میشود و به او میگوید که به هرمزد پیام دهد که بخت از او خواهد برگشت. در جهان بازپسین، آن زمان که به طور برابر در پیشگاه داوری خداوند قرار گیریم، من داد خود را از خدا خواهم گرفت. آنگاه میافزاید از این پس آسوده نخواهی خفت و سزای بدی را بدی خواه دید. فرستاده گریان به پیشگاه هرمزد باز میگردد و آنچه را که شنیده بود بازگو میکند. هرمزد از کار خویش پشیمان میشود ولی کار از کار گذشته و موبدان موبد میمیرد. هرمزد پس از آن به خونریزیهای بیشتر دست میزند و بزرگانی را میکشد. پس از چند سال با خواندن پندی از پدرش، به خود میآید و از خونریزی دست بر میدارد. به هر حال دوران هرمزد چهارم، دورانی سخت است. به روایت شاهنامه، مادر هرمزد چهارم دختر پادشاه چین است و یکی از سرداران ایران به نام بهرام آذرمهان که به فرمان هرمزد کشته میشود. این موضوع را پیش از کشته شده به وی یادآور میگردد.
به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی، نه از کیقباد
که کسری تو را تاج بر سر نهاد
آن چنان که در تاریخ طبری آمده، سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيرى او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان؛ يعنى روحانيان زرتشتى، نامهاى به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان بتازد، هرمزد نوشت: چنان كه تخت پادشاهى ما تنها به دو پايه پيشين و بى دو پايه پسين باز نايستد، پادشاهى ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيشهاى ديگر به جز كيش ما، استوار و پايدار نباشد. پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و به كارهاى نيك روى آوريد تا ترسايان و پيروان كيشهاى ديگر آن را ببينند و شما را بر آن بستايند و از جان، هواخواه كيش شما باشند.
بر پایۀ قوانین ایران زمان ساسانی کیفر بیرون شدن از آئین مزدائی (زرتشتی) مرگ بود. درست مانند آنچه که امروز در اسلام برقرار است. واژههائی چون "مفسد فی الارض" و "محارب با خدا" که امروز در رژیم اسلامی به کار میرود ترجمۀ دقیق "آلوده کنندۀ زمین" و "جنگ کننده با اهورامزدا" است که از دوران ساسانی وام گرفته شده است.
سرانجام کار هرمزد آن است که سپاهیان از وی بر میگردند و دو تن از فرماندهان وی به نام گُستَهم و بندوی او را کور میکنند.
ز تختش نگونسار برکاشتند
نهادند پس داغ بر چشم شاه
شد آنگاه چون شمع رخشان سیاه
ورا همچنین زنده بگذاشتند
ز گنج آنچه بُد، پاک برداشتند.
گستهم و بندوی سپس به خسروپرویز پسر هرمزد پیغام میدهند که ستمگری هرمزد سبب شورش و نافرمانی ما شد. اگر تو پیمان بندی که با دادگری و انصاف پادشاهی کنی. ما فرمان تو را پذیرائیم. خسرو پیمان میبندد که روشی دیگر پیش گیرد و از ستمگریهای پدر پوزش میخواهد.
شخصیت خسرو پرویز از بسیاری جهات یک قابل توجه و بررسی است. پادشاهی که زندگی او از شکستها و پیروزیهای بزرگ آکنده بود. در اوج پیروزیهای نظامی خسروپرویز، مرزهای شاهنشاهی ایران، حتی از دوران هخامنشیان نیز فراتر رفت. از سوی دیگر زندگی افسانهای او، ماجراهای عشقی و ماجراجوئیهای نظامی او که پس از گذشت سدهها هنوز اندیشۀ شاعری چون نظامی گنجوی را به خود مشغول میدارد تا مثنوی عاشقانه خسرو شیرین را بسراید.
بسیاری از تاریخ نویسان نوشتهاند که خسروپرویز به آئین ترسایان گرایش داشته و حتی برخی اورا مسیحی دانستهاند ولی گروهی دیگر این ادعا را رد کردهاند، فردوسی نیز مسیحی شدن خسرپرویز را درست نمیداند. واقعیت این است که حتی اگر خسروپرویز در دل خود نیز مسیحی بود، به عنوان شاهنشاه ایران نمیتوانست آن را بر زبان بیاورد.
داستان دو همسر مسیحی خسروپرویز، یعنی شیرین و مریم دختر موریس قیصر روم نیز بخشهائی از تاریخ ایران در بر گرفته است. اگرچه برخی تاریخ نویسان این دو یعنی شیرین و مریم را یک تن میدانند. ولی در داستانهای ایرانی، شیرین برادرزادۀ «مهین بانو» شهبانوی ارمنستان است و مریم دختر قیصر روم.
خسروپرویز در آغاز پادشاهی خویش از سوی سردارانی چون بهرام چوبینه به چالش کشیده میشود. بهرام چوبینه از نژاد اشکانیان، سرداری بزرگ است که پس از تحقیر از سوی هرمزد و شورش بر علیه او، در زمان خسروپرویز نهماهی بر تخت سلطنت مینشیند، تا اینکه خسرو قیصر روم «موریس» را به کمک میطلبد و با یاری گرفتن از وی پادشاهی از دست رفته را بازمییابد. بهرام چوبینه به چین پناهنده شده و پس از چندسالی در آنجا کشته میشود
در روند پناهنده شدن خسروپرویز به روم، شاهنامه فردوسی آگاهیهای بسیاری از رواج آئین مسیح در ایران در دسترس خواننده قرار میدهد. فردوسی شرح میدهد که چگونه خسرو به یک پرستشگاه مسیحی می رسد که آن را « یزدان سرای» میخواند ، در این یزدان سرای ، سِکوبا (اسقف) و مطران به خسروپرویز خوشامد میگویند. آنها به وی میگویند که خوراکی جز فطیر و ترۀ جویباران (احتمالاً همان بولاغ اوتی یا آب تره است) نداریم. خسرو و همراهانش از اسب پیاده میشوند و همراه با سکوبا و مطران بر سر سفره مینشینند. خسرو به رسم زرتشتیان نیایش پیش از غذا خوردن (باژ) را به جای میآورد و سپس از سکوبا میپرسد آیا شراب دارد یا نه؟ سکوبا میگوید شراب خرما داریم که در تابستان آن را انداختهایم و اکنون سرخ رنگ و آماده است. خسروپرویز سه جام می همراه با نان کشکین میخورد و به خواب میرود. این رویداد نشان میدهد که روابط خسروپرویز با مسیحیان و همچنین مسیحیان با او بسیار صمیمانه و بیتعصب بوده است. همین ماجرا از زبان فردوسی میخوانیم:
گزین کرد از آن لشگر کینه خواه
زره دار و شمشیرزن شش هزار
بِدان تا شوند از پس شهریار
چنین لشگر نامبردار و گُرد
به بهرام پور سیاوش سپرد
وز آن روی خسرو بیابان گرفت
همی از بَد دشمنان جان گرفت
چنین تا به پیش رباطی رسید
سرتیغ دیوار او ناپدید
کجا خواندندیش یزدان سرای
پرستشگهی بود فرخنده جای
نشستنگه سوگواران بدی
بدو در سِکوبا و مطران شدی
چنین گفت خسرو به یزدان پرست
که از خوردنی چیست ایدر به دست
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیرست با ترّۀ جویبار
گر ایدون که شاید بدین سان خورش
مبادت جز از توشه این پرورش
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
همان آن که بودند با او سوار
جهانجوی با این دو خسروپرست
گرفت از پی باژ ، بَرسُم به دست
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اِشتاب خوردند آنچه که بود
چنین گفت پس با سکوبا که مِی
نداری تو ای پیر فرخنده پی
بدو گفت ما می ز خرما کنیم
به تَمّوز هنگام گرما کنیم
کنون هست لختی چو روشن گلاب
به سرخی چو بیجاده در آفتاب
هم آنگه بیاورد جامی نبید
که شد رنگ خورشید زو ناپدید
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام
چو مغزش شد از بادۀ سرخ گرم
به ناگه بخفت از بر ریگ نرم
سپاهیان بهرام چوبینه به دنبال خسروپرویز میآیند و پس از ماجراهای بسیار، خسرو میگریزد. در جریان پناهندگی خسرو، به روم، راهبان مسیحی بارها او را یاری میدهند. در راه به شهری میرسد به نام «اوریغ»، در بیراهه، دیری را میبیند و آواز راهبان را میشنود. خود را به دیر میرساند و بی آن که خود را بشناساند، راهب مسیحی به او میگوید تو بیگمان خسرو هستی. خسرپرویز میگوید من یکی از سربازان سپاه ایران هستم، پیامی دارم که باید به نزد قیصر برم، به من بگوی که آیا این رفتن من به نیک فرجامی خواهد بود ؟ راهب مسیحی به او می گوید: در دین تو دروغگوئی روا نیست . تو رنج بسیار بردهای و از یکی از بندگان خود گریختهای. خسروپرویز در شگفت شده و از راهب پوزش میخواهد. راهب به وی میگوید: از آمدنت شاد و گستاخ باش، یزدان تو را بینیاز خواهد کرد. قیصر به تو سپاه خواهد داد و دخترش را نیز به زنی خواهی گرفت و دشمن خود را نیز شکست خواهی داد. شرح ماجرا را از زبان فردوسی میخوانیم:
بدو در چلیپا و بیمارسان
به بیراه پیدا یکی دِیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود
به نزدیک دیر آمد آواز داد
که کردار تو جز پرستش مباد
گر از دِیر دیرینه آئی فرود
ز نیکی دهش باد بر تو درود
پرستنده چون دید، بردش نماز
سخن گفت با او زمانی دراز
بدو گفت : خسرو توئی بیگمان
ز تخت پدر گشته ناشادمان
ز دست یکی بدکنش بنده ای
پلید و مَنشفَش پرستنده ای
چو گفتار راهب بی اندازه گشت
دل خسرو از مهر او تازه گشت
ز گفتار او در شگفتی بماند
برو بر جهان آفرین را بخواند
ز پشت سَمندش بیازید دست
بپرسیدن مرد یزدان پرست
یکی آزمون را بدو گفت شاه
که من کهتری ام ز ایران سپاه
پیامی همینزد قیصر برم
چو پاسخ دهد نزد مهتر برم
گر این رفتن من همایون بُوَد
نگه کن که فرجام من چون بُوَد
بدو گفت راهب که چونین مگوی
تو شاهی مکن، خویشتن شاه جوی
چو دیدمت گفتم سراسر سخن
مرا هر زمان آزمایش مکن
نباید دروغ ایچ گفت در دین تو
نه کژّی بُوَد راه و آئین تو
بسی رنج بردی و آویختی
سرانجام از آن بنده بگریختی
زگفتار او ماند خسرو در شگفت
چو شرم آمدش، پوزش اندرگرفت
بدو گفت راهب که پوزش مکن
بپرس از من از بودنیها سخن
بدین آمدن شاد و گستاخ باش
جهان را یکی بارور شاخ باش
که یزدان تو را بی نیازی دهد
بلند اختر و سرفرازی دهد
ز قیصر بیابی سَلیح و سپاه
یکی دختری از در تاج و گاه
چو با بندگان کارزارت بُوَد
جهاندار بیدار یارت بُوَد
________________________________________
در دوران ساسانیان نه تنها مسیحیت در ایران پیروان بیشمار داشت بلکه ایران گذرگاهی بود برای گسترش مسیحیت به
هندوستان.
کسانی که میخواهند که نفوذ مسیحیان نسطوری را در مالابار (جنوب هندوستان) به اثبات رسانند به وجود این صلیب ایرانی (تصویرزیر) اشاره میکنند که متعلق به سدۀ هفتم میلادی است و در «کاتانایا وایاپالی» Knanaya Valiappalli در « کوتایام» Kottayam و دو کلیسای دیگر در «کرالا» Kerala یافت شده است. نام مالابار ترکیبی از واژه مالایائی مالا = تپه و واژۀ پارسی بار = پادشاهی، سرزمین
متنهای نوشته شده به خط سریانی و پهلوی است و صلیب ساخت ایرانیهاست.
"In punishment by the cross (was) the suffering on this one; He who is true God and God above, and Guide ever Pure."
متن پیرامون صلیب به زبان پهلوی است و توسط دکتر برونل (رئیس پیشین سازمان باستانشناسی هند) چنین ترجمه شده است: «او با مجازات بر صلیب رنج کشید، او که خدای راستین و خدای برتر است، راهنماست و همیشه پاک»
منبع
________________________________________
برگرفته از: مسیحیت در ایران باستان (بخش دوم) ، مرکز پژوهشهای مسيحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر